فیلمسازی از نسل سینماگران مستقل که از مسیری دشوار و پر دستانداز به سلامت عبور کرده و موفق شده فیلمی بسازد که هم «متفاوت» است و هم «جذاب».بهزادی با فیلمنامه سنجیدهاش، موفق میشود برخلاف برخی نمونههای مشابه، روایت غیرخطی داستان را بهخوبی در بافت اثر جا بیندازد. به همین دلیل فیلم، تماشاگرش را گیج نمیکند و بیآنکه به همه نکاتی که تعمدا مبهم باقی میماند، پاسخهای سر راست بدهد، لذت کشف و شهود را برای تماشاگرش باقی میگذارد.
تنها دوبار زندگی میکنیم فیلم جزئیات است و پیداست که سازندهاش، به تکتک عناصر اثر اندیشیده است. خوشبختانه این میزان فکرشدگی نه تنها با تصنع و تکلف همراه نیست که فیلم روحی سرشار از زندگی را متبلور میسازد. تنها دوبار زندگی میکنیم 2سال پیش در جشنواره به نمایش درآمد و با آنکه اعضای هیات انتخاب بنا به پارهای ملاحظات آن را به بخش مسابقه راه ندادند ولی مخاطب خود را یافت و حتی عنوان بهترین فیلم جشنواره از نگاه منتقدان را از آن خود کرد.
نمایش فیلم در چند جشنواره دیگر نیز با استقبال تماشاگر همراه شد و حالا که در نمایشهایی تک سانس و محدود امکان نمایش عمومی یافته، پر شدن صندلیها در بیشتر سانسها نشان میدهد که فیلم متفاوت اگر درست ساخته شود، میتواند توجه مخاطب جدی و سختگیری را که معمولا علاقهای به تماشای فیلم ایرانی نشان نمیدهد، جلب کند.
- ایده اولیه « تنها دو بار زندگی میکنیم» از کجا به ذهن شما رسید؟ بهنظر میرسد ایده این فیلم حاصل تلنگری است که در زندگی به هر یک از ما میخورد.
مدتها پیش من دیسک کمر گرفته بودم و دکتر به من استراحت مطلق داده بود. آن موقع احساس کردم که چقدر دلم میخواهد کارهایی را انجام دهم که هیچ وقت به سراغشان نمیروم؛ مثل پاراگلایدر سواری؛ چیزی که هیچ وقت به آن حتی فکر نکرده بودم. این مسئله احساسی را به من میداد که متوجه شدم انسان تا زمانی که امکان انجام کاری را دارد به آن فکر نمیکند و زمانی که دیگر نمیتواند، به یاد آن کارها میافتد.
- قطعا این حسی است که همه انسانها دارند ولی به سادگی از آن میگذرند؛ یعنی زمانی که از آن وضعیت بد خلاص میشوند دیگر به آن فکر نمیکنند.
البته این مسئله یک وجه روانشناختی هم دارد و مصداق جمله «انسان حریص به آنچه منع شده» است. به هر حال همه ما کارهای نکرده و راههای نرفته از این دست داریم که بعدها حسرت آن را میخوریم.
این البته کم و بیش همیشه با انسان هست یعنی در طبیعیترین شرایط هم ما نمیتوانیم کارهایی را که میخواهیم انجام دهیم ولی انسانهایی که در حقیقت بیشتر بهخودشان وفادارند، کمتر فراموش میکنند. چرا؟ چون اولا ما بعضی وقتها متقاعد نمیشویم که بعضی کارها را حتما انجام دهیم. ثانیا لزوما همیشه اینطور نیست که ابزارش فراهم باشد. خیلی وقتها هم میخواهیم یک کاری را بکنیم و تصمیمش را داریم اما همه چیز دست ما نیست؛ یعنی گاهی از بیرون چیزی به ما وارد میشود که باعث میشود ما آن تصمیم را ترک کنیم. اما همیشه آن دریغ با ما خواهد بود؛ اینکه میتوانستم انجام دهم و ندادم یا اینکه داشتم انجام میدادم ولی نگذاشتند و نشد.
- تماشای فیلم شما در زمانهای متفاوت، حس و برداشتهای متفاوتی به مخاطب میدهد. شاید به این خاطر است که جنس حسرتهای ما در زمانهای مختلف متفاوت است. اما نکته جالب اینکه حسرتهای قهرمان داستان شما از دو جنس کاملا متفاوت است، یعنی عشق و مرگ. پیدا کردن کسی که زمانی دوستش داشته و کشتن کسانی که در زندگی به او بد کردهاند. این تضاد جذاب است.
آدمی که به این نقطه میرسد ممکن است خیلی چیزها در پیشینهاش باشد عشق، خشم، انتقام، دریغ، یک لذتی که نبرده، دریغ یک دوستی که نداشته و دریغ هر چیزی یا نگرانی از اینکه این مسئله تبدیل به حسرت بشود. شاید اینکه میگویید حال و هوا متفاوت است به خاطر این باشد که انسانها وجوه متفاوتی دارند. وقتی انسان در یک شرایط ویژه قرار میگیرد مثل سیامک که فرصت چند روزه برای کارهای عقب افتادهاش دارد، آن مرحلهای است که همه این مسائل با هم به سراغ او میآید و در این شرایط بیننده با بخشهای مختلف مسائل او همذاتپنداری میکند و هر مخاطبی با بخشی از ماجراهای این آدم ارتباط برقرار میکند.
- از همین ابتدا بگویید با چه مؤلفهای میخواستید مخاطب را به سالن سینما بکشید؛ بازیگران ناآشنا، داستان غیرمتعارف، عکسهای سرد فیلم، روایت غیرخطی و سخت؟ بهنظر میسد در وهله اول هیچیک از ویژگیهای فیلم شما برای جذب مخاطب عام مؤثر نیست.
اولا اینکه خیلی مهم است که فیلم را برای چه کسی میسازید. مطمئنا من در ابتدا خیلی به طیف مخاطب فیلمهای کمدی و پرفروش فکر نمیکردم. من بهدنبال قشر فرهیختهتر و علاقهمندان جدیتر به سینما و هنر بودم که کمابیش آن چیزی را که دنبالش هستند پیدا میکنند. خودم مطمئنا با این فیلم امکان زیادی برای تبلیغ نداشتم. البته من به شانس خودم خیلی اعتماد کردم و امیدوار بودم اتفاقی برای فیلمام بیفتد که مخاطبی که طرفدار این جنس سینماست بتواند آن را پیدا کند که خوشبختانه در وجوهی بیش از حد انتظار من این اتفاق افتاد.
فیلمی که این امکانات را ندارد و عناصر زیادی برای پر فروش شدن و دیده شدن ندارد شاید توجه منتقدان و اهل فن را از دست بدهد. هر چند نمیدانم اینها چقدر برای بیننده مهم است اما به هر حال فکر میکنم اگر من آن فاکتورها را نداشتم المانهای دیگری در فیلمام داشتم یا مواردی پیش میآمد که به من امیدواری میداد. فراموش نکنیم که فیلم من تجربی نیست که برای دل خودم ساخته باشم، هر چند در وهله اول سعی کردم به علاقهمندیهای خودم وفادار باشم اما من به مخاطبم توجه داشتم. فکر کردم اگر ابزاری برای کشاندن او به سینما ندارم اما کاری کنم که او تا آخر فیلم را ببیند، لذت ببرد اما نمیدانم این اتفاق افتاده یا نه.
- فکر نمیکردید نوع روایت فیلم، مخاطب را سردرگم کند؟
همین که در پایان، داستان در ذهن بیننده جمع شود تمام است. این یعنی ما از عادتهایی که در مورد فیلم داریم بگذریم. صبر کنیم فیلمی بیاید و پیشنهادی به ما بدهد برای یک جور دیگر دیدن، برای یک جور دیگر داستان تعریف کردن و اشکالی هم ندارد. ما فکر کردیم به مخاطب فرصت کشف بدهیم، کشفهایی در مقاطع مختلف فیلم، این نهتنها بد نیست بلکه باعث میشود مخاطب داستان را در ذهنش جمع کند و یک لذت پازلگونه از آن ببرد، انگار که بیننده در خوانش و تکمیل شدن اثر نقش دارد. بیننده در این شکل از فیلم باید مشارکت فعال داشته باشد.
- بهنظر میرسد در کل فیلم به نوعی دست به ریسک زدهاید. انتخاب داستان و بازیگران، شیوه کارگردانی، نوع تدوین، انتخاب موسیقی و... . آیا چون فیلم اولتان بود این جسارت را به خرج دادید؟
نه اینطور فکر نمیکنم. اگر این را جسارت بنامیم شاید فیلمهای بعدیام جسارت بیشتری داشته باشند. مختصات فیلم من آنچه میبینید را ایجاب میکرد، یعنی هیچ کدام در ابتدا انجام نشد. همه بسته به نیاز درونمایه فیلم شکل گرفته است. البته آن موقع فکر نمیکردم که چقدر ریسک میکنم تنها به این فکر میکردم که چه چیزی به فیلم من ابعاد تازهای میدهد و به آن کمک میکند. شاید فیلم دیگری بسازم که کمتر نیاز به این متفاوت بودن داشته باشد.
- چرا برای شخصیت اول داستان به سراغ یک نابازیگر رفتید. معمولا در مورد نابازیگرها دو جور قضاوت میشود؛ آنها یا خیلی خوب یا خیلی بد هستند. هیچ وقت به استفاده از یک بازیگر حرفهای فکر نکردید؟
اتفاقا میخواهم بگویم اگر قرار بود بازیگر حرفهای انتخاب کنم، ترجیح میدادم بازیگری باشد که به فروش فیلم بهعنوان یک عنصر مهم کمک کند، در غیراین صورت ترجیح میدادم کسی را پیدا کنم که حداقل خصوصیات ظاهریاش نزدیک به آن چیزی باشد که در ذهن داشتم، ضمن اینکه وقتی قرار است در فیلم به تماشاگر خودتان یک سری پیشنهاد تازه بدهید بهتر است این پیشنهادهای تازه را از بازیگر فیلم شروع کنید؛ اینکه بدون پیش زمینه ذهنی با بازیگر تازهای مواجه شود.
- نگار جواهریان در نقش شهرزاد بسیار خوب ظاهر شده تا آنجایی که گاهی این تصور بهوجود میآید که نقش اصلا برای او نوشته شده درحالیکه این طور نبوده است.
بله طبیعتا من نقش را برای او ننوشته بودم اما خب اگر بازیگر دیگری جای او قرار میگرفت و البته جای هر کدام از بازیگران دیگر، میتوانست فیلم را تغییر دهد. بنابراین من فکر میکنم بخشی از کار کسی که فیلم میسازد همین بخش انتخاب است. حتما همه چیز فیلم میتوانست شکل دیگری داشته باشد؛ بازیگران، فضاها، رنگها و... ولی وقتی فیلم شکل نهاییاش را پیدامیکند در واقع حاصل انتخابهای انجام شده است.
من موقعی احساس خوشحالی میکنم که فکر کنم همه عناصری که در فیلم گذاشتهام با هم و در کنار هم توانسته یک مجموعه منسجم و یکدست را بهوجود بیاورد. این لزوما به این معنا نیست که عناصر جایگاه یکسانی در فیلم دارند اما مهم است از آن جهت که بتوانند در فیلم یک دست باشند و بهاصطلاح از فیلم بیرون نزنند. در بازیگران هم من همین ایده را دنبال میکردم، از آقاخانی که نقش اول مرد بود تا نگار جواهریان که نقش اول زن فیلم بود تا فرعیترین بازیگری که یک لحظه میآید و یک تک جمله میگوید.
- مخاطب هر چقدر در مورد سیامک به اطلاعات مختلفی دست پیدا میکند، شهرزاد برایش مرموز و ناشناخته میماند. حتی جایی که زن افغان از او صحبت میکند ابهام بیننده بیشتر میشود.
باید دید این مسئله ابهام فیلم را بیشتر میکند یا ایهام فیلم را. اگر ایهام فیلم را زیاد کند که اصلا بد نیست، مخصوصا اگر هر کدام از اینها بتوانند جایی را برای یک جور خوانش و قضاوت شخصی برای بیننده باز کنند و بخشی از پازل این آدمها را در ذهن او کامل کنند. این چیزی است که من خیلی دوست دارم و برای رسیدن به این نقطه خیلی تلاش کردم که نه اطلاعات زیاد از حد بدهم و نه آنقدر کم که جایی برای ایهام باقی نماند.
- در مورد کاراکتر ناصر، که یک کاراکتر فرعی نسبتا مهم است، این شخصیت هم تقریبا برای مخاطب گنگ میماند. کسی که قرار است وارث سیامک باشد معلوم است که شغل بدی داشته یا دارد. شاید قرار است در شناخت سیامک به ما کمک کند.
ناصر یک وجوه دیگری هم با خود دارد چه در مورد خودش و چه در مورد ارتباطش با سیامک. البته به من اجازه بدهید که این را بهعهده بیننده بگذارم؛ به قول استادی که میگوید فیلم مثل یک تابلوی نقاشی است که مثلا ممکن است نور اصلی روی یک فرد باشد اما آدمهای فرعی هم هستند که ممکن است به همان نسبت نور روی آنها نتابیده باشد اما بودنشان هم لازم و هم خوب است چون با بودن آنهاست که این مجموعه تابلو کامل میشود هر چند ممکن است در بهترین نقطه ترکیب بندی نباشند.
- در سکانسی که سیامک با زنی که قبلا عاشقش بوده در مینیبوس هستند، دیالوگها شعاری است. دیالوگهای این سکانس لحن روان و یک دست بقیه فیلم را ندارند.
من همه سعیام را کردم که اینطور نباشد، اتفاقا بعضی دوستان این سکانس را از بقیه فیلم بیشتر دوست دارند. این البته به سلیقه مخاطب بر میگردد اما من سعی کردم دیالوگهایم هیچ کجا گل درشت نشوند و با یک شیب عادی در لابهلای حرفهای عادی زده شوند.
- موسیقی فیلم «تنها دوبار...»خلوت است. ظاهرا نمیخواستید با استفاده از موسیقی حسی را پررنگتر به مخاطب منتقل کنید. اما به همین میزان که در به کارگیری موسیقی خساست به خرج دادید، نقش اشیا و صداهای آنها را پررنگ کردید، بهگونهای که بخشی از موسیقی فیلم را تشکیل دادهاند؛ صدای گویها، ماژیک و... .
نوع و میزان استفاده از موسیقی از همان ابتدا باید در فیلمنامه مشخص شود. فیلم من از آن جنس نیست که قرار باشد با موسیقی حسی در بیننده تقویت شود. برداشت من این بود که موسیقی میتواند مثل هر عنصر دیگری به فیلم اضافه شود و کارکرد خودش را داشته باشد و عمق و بعد تازهای به کار بدهد. اما در مورد اشیا و عناصر و صداها ؛ فیلم ساختن به هر حال یک کار گروهی است و خود من یاد گرفتم و همچنان باید یاد بگیرم که چگونه میشود از خلاقیت آنهایی که در مسیر خلق میتوانند به فیلم کمک کنند و چیزهای جدیدی را به فیلم اضافه کنند استفاده کرد.
بله من قبول دارم ما در این فیلم اساسا اشیای کوچک و بزرگ مختلفی داریم که هر یک رفتهرفته صاحب تشخصی میشوند. طراح هنری فیلم منصوره یزدانجو با کار خوبش از هیچچیزی به سادگی رد نشد و حتی کوچکترین اشیای فیلم را یا با وسواس و دقت، با توجه به کلیتی که از فیلم میدانست انتخاب کرد یا ساخت؛ مثل جعبه آنیسه یا تقویم. اینها بهخود من هم این امکان را دادند که از قابلیتهایشان استفاده کنم؛ مثلا همان جعبه شیشهای آنیسه بهنظرم خیلی صدای خوبی داشت. اینها باعث شد من فکر کنم در مورد موسیقی یک جاهایی میتوانیم به شنیدن صداها اکتفا کنیم.
انسانهای خلاق وقتی در کار حضور دارند باعث میشود فکر کنیم چه استفادههای تازهای بیشتر از آنچه در ذهن داریم از آنها بکنیم. در مورد صدا هم امیرحسین قاسمی، طراح صدای فیلم همین کار را انجام داد. گاهی یک صدای کوچک جزئی را آن قدر با وسواس پیدا میکرد و میساخت که من خودم تعجب میکردم و فکر میکردم آیا واقعا این صدا شنیده میشود؟ اما دیدم که هر چند کم شنیده میشود اما تأثیر خوب خود را میگذارد. فیلم مثل هر کار هنری دیگری مجموعهای از جزئیات است که شاید زیاد مهم نباشند اما کلیتی که بهوجود میآورند بسیار مهم است و آن را تبدیل به اثر خوبی میکنند.
- روند ساخت و انتخاب موسیقی فیلم به چه شکلی بود؟
استاد علیزاده با دقت و تایمگیری یک موسیقی کامل برای فیلم ساختند. قطعات مختلفی که بخشی از آن شاید به مثابه موسیقی فیلم به حساب نیاید؛ مثلا کمانچه نوازی سیامک یا حتی تک صدایی که از ضربه ناخن به سیم میآید. روی پلان آخر فیلم ما یک قطعه داریم که ترکیبی از یک ساز کششی و 2ساز مضرابی است. ما قبلا صحبت کرده بودیم که روی صحنههای برفی که در طول فیلم تکرار میشود قطعهای را بشنویم که مثل جمع شده قطعاتی باشد که در طول فیلم میشنویم. استاد علیزاده این اجازه را داد که بخشهایی از آن قطعه را در واقع انتخاب کنیم و روی گذر از میان برف بگذاریم. اینها همان موسیقی فیلم هستند. موسیقیای که در پلان آخر شنیده میشود فقط بخشی از آن را براساس تایمبندی در میکس جدا کردیم و از میان موسیقی فیلم انتخاب کردیم.
- به تجربه ثابت شده وقتی فیلم اول یک کارگردان مورد توجه قرار میگیرد، کارگردان معمولا دچار وسواس میشود و این مسئله باعث میشود که شاید تا آخر عمر هیچ وقت به سراغ کارگردانی نرود. به تجربه هم ثابت شده که آثار بعدی آن فیلمساز بهتر از آن فیلم شاخص او نشدهاند.برای شما این اتفاق چگونه میافتد؟
خیر؛ این ترس قطعا در وجود من نیست چون آدم کمال گرایی هستم و سعی کردم همه چیز به بهترین شکل ممکن انجام شود. من با این حس آنقدر خودم را اذیت میکنم که اگر قرار باشد کاری را شروع کنم مهمترین چیز این است که به کمال گراییام غلبه کنم و آنجا قطعا خیلی خوشحال هستم که توانستهام خود را قانع کنم. اگر به این مرحله برسم قطعا دیگر به قضاوتهای بیرونی فکر نمیکنم.